پنجشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۶

عکس

 

ما نمانیم و عکس ما ماند یادگار

گردش روزگار بر عکس است!

 

شعر منسوب به ناصرالدین شاه قاجار

 

اگر می شد زبان و محتوای آن و فرهنگ خود را فراموش می کردیم و دل به شیدای این سرزمین می دادیم چه بسا خوشحالتر می زیستیم!؟

 

دوستی می گفت:« آن سرزمین را فراموش کن.  آنها آنچنان در لجن جهل و خرافات و کثافت فرو رفته اند که بیرون آمدن از آن محال است.  ظا هراً مردم هم باین امر عادت کرده و چه بسا این روش را دوست دارند.  تو هم سعی کن زندگی همین محیط را دوست داشته و به زندگیت ادامه بدهی.»

 

گفتم:« زنجیری نامرئی  مرا به آنسو می کشاند.»

 

گفت: « آنها خاطره هایت می باشند.  آنها را فراموش کن و در همین جا خاطره بساز!»

 

خاطره!! مشتی عکس، سلامی کوتاه و نشستی کوتاهتر.  من چگونه می توانم به همسایه بگویم:

 

آمده ام که سرنهم عشق ترا بسر نهم

ور که بگویی که نی نی شکنم شکر برم؟

 

در اینجا و در زبانشان نمیتوان بازی کلمات را بدین شیرینی و زیبایی یافت.  هر زبانی بنابر استعداد خاص خود ظرا فت آفرینش جمله ها، کلمات، نوشته ها و اشعاری را دارد.  سرزمین ما غنی ترین و زیباترین زبان و کلمات را داشته که متأسفانه امروز همۀ آن زیبائی ها جای خود را به مشتی کلمات نامفهوم و احیاناً رکیک داده است.

 

کلمات ما گم شدند و این زبان جدید را ما نمی شناسیم.  تنها بسنده کرده اند به چند شاعر قرون گذشته، که آنها را هم یکی یکی از دست خواهیم داد: مولای رومی را ترکها بردند و افغانها برایش در (مصر) جشن تولد می گیرند!!

 

خبرت هست که در مصر شکر ارزان شد؟

خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد؟

 

زبان ما دنیای وسیعی دارد که می شود با کلمات هزاران بار بازی کرد. بعنوان مثال:

 

غم میخورم بجای غذا  چون کنم کلیم

این است آن غذا که محتاج اشتها نیست

 

و یا (کاریکلماتورها):

 

در فصل پائیز درختان فقیر و ندار بجای برگ،کوبیده می ریزند!!

 

موریانۀ وارسته چوب اشتباهاتش را خورد!

 

آنقدر چشمش تیز بود که پلکش را برید!

 

و سرانجام شعر معروف حزین لاهیجی:

 

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد

شاید بخواب شیرین فرهاد رفته باشد

 

و یا:

 

خسرو بسکه خواب شیرین دیده است

پلکهای او بهم چسپیده است

 

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: