عکس
ما نمانیم و عکس ما ماند یادگار
گردش روزگار بر عکس است!
شعر منسوب به ناصرالدین شاه قاجار
اگر می شد زبان و محتوای آن و فرهنگ خود را فراموش می کردیم و دل به شیدای این سرزمین می دادیم چه بسا خوشحالتر می زیستیم!؟
دوستی می گفت:« آن سرزمین را فراموش کن. آنها آنچنان در لجن جهل و خرافات و کثافت فرو رفته اند که بیرون آمدن از آن محال است. ظا هراً مردم هم باین امر عادت کرده و چه بسا این روش را دوست دارند. تو هم سعی کن زندگی همین محیط را دوست داشته و به زندگیت ادامه بدهی.»
گفتم:« زنجیری نامرئی مرا به آنسو می کشاند.»
گفت: « آنها خاطره هایت می باشند. آنها را فراموش کن و در همین جا خاطره بساز!»
خاطره!! مشتی عکس، سلامی کوتاه و نشستی کوتاهتر. من چگونه می توانم به همسایه بگویم:
آمده ام که سرنهم عشق ترا بسر نهم
ور که بگویی که نی نی شکنم شکر برم؟
در اینجا و در زبانشان نمیتوان بازی کلمات را بدین شیرینی و زیبایی یافت. هر زبانی بنابر استعداد خاص خود ظرا فت آفرینش جمله ها، کلمات، نوشته ها و اشعاری را دارد. سرزمین ما غنی ترین و زیباترین زبان و کلمات را داشته که متأسفانه امروز همۀ آن زیبائی ها جای خود را به مشتی کلمات نامفهوم و احیاناً رکیک داده است.
کلمات ما گم شدند و این زبان جدید را ما نمی شناسیم. تنها بسنده کرده اند به چند شاعر قرون گذشته، که آنها را هم یکی یکی از دست خواهیم داد: مولای رومی را ترکها بردند و افغانها برایش در (مصر) جشن تولد می گیرند!!
خبرت هست که در مصر شکر ارزان شد؟
خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد؟
زبان ما دنیای وسیعی دارد که می شود با کلمات هزاران بار بازی کرد. بعنوان مثال:
غم میخورم بجای غذا چون کنم کلیم
این است آن غذا که محتاج اشتها نیست
و یا (کاریکلماتورها):
در فصل پائیز درختان فقیر و ندار بجای برگ،کوبیده می ریزند!!
موریانۀ وارسته چوب اشتباهاتش را خورد!
آنقدر چشمش تیز بود که پلکش را برید!
و سرانجام شعر معروف حزین لاهیجی:
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید بخواب شیرین فرهاد رفته باشد
و یا:
خسرو بسکه خواب شیرین دیده است
پلکهای او بهم چسپیده است
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر