چهارشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۵

دریای مدیترانه

 

من نه دریای مدیترانه را دوست دارم و نه به سواحل سنگستانی آن چشم دوخته ام.  نه آبهای لاجوردین آن و نه گوش به نوای ساکنینش و نه حوصلۀ شنیدن امواج شبانۀ آنرا دارم.

 

نه تمدن یونان ونه چراغ اسکندریه و نه غول و رؤیای شهرهای ایتالیا مرا می فربد.  نه جبلق الطارق برایم مهم است ونه نسیم خوشبوی مارسی وموناکو مرا بسوی خود می کشد؛ آنها ارزانی همان کشتی نشینان و قمار بازان وبرده کشان و برده فروشان باد.

 

دریای مدیترانه بیماری زا و کشنده است.  در قدیم و در سرزمین روم اعتقاد مردم بر این بود که ماه (جون) پیلۀ کرمهای ابریشم باز می شود وماه سپتامبر وقت گشودن وصیتنامه ها می باشد!!  چون در ماه سپتامبر اکثراً از بیماریهای گوناگون می مردند وتمدن جدید هم نتوانست جلوی این بیمارها را بگیرد.

 

من به ساحل دریای مدیترانه آمدم بخیال آنکه شبیه جنوب سرزمین خودم و شهر کویریم کرمان میباشد.  درحالیکه کرمان دل عالم بود وما اهل دل نه اهل دریا.

 

هیچ احترامی باین دریا وسواحل آن ندارم وهیچ عشقی به مردم آن در دلم نیست، مردمی که مانند همان امواج خاکستری پیش می آیند وسپس عقب نشسته بتو حمله می کنند.  نه درهمدلیهایشان اصالتی هست ونه در غمخواریهایشان.

 

نمی دانم شاید تکه ابرهایی که در زمستانها برروی کویر میایستد و سپس اشکهای خودرا جاری

می سازد از همین بخار مدیترانه باشد.  هرچه باشد این نعمت او هم نمی تواند مرا باو وابسته سازد.

 

خاطرات تلخ و درهای روحی وجسمی مرا از این دریا وکرانه هایش بیزار ساخته است.

 

دوشنبه

هیچ نظری موجود نیست: