یکشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۵


بروخه

ملوک دنیا و ملوک دین دو طایفه اند: آنها که ملوک دین هستند پاک و مطهر و دارای صفات عالیه و طلسم اعظم صورت شریعت را به دست طریقت بگشوده و بر سریر مملکت ابدی نشسته اند، و وای به حال ملوک دنیا که تنها از سنت پیامبر یک چیز را یاد گرفته اند و آنهم گریز به وقت حمله : «هنگامیکه مورد حمله قرار گرفته و طاقت ندارید بگریزید.»

هنگامی که کودک خردسالی بودم در همسایگی ما زنی زندگی میکرد که از همین طایفۀ ملوک دین بود. او بطوری مرحوم مادر را تحت تأثیر پرت و پلاهای خود قرار داده بود که مادر بدون او آب از گلویش پایین نمی رفت.

او روزی سراسیمه وارد خانۀ ما شد و گفت: بی بی، امروز رفته بودم به تکیۀ دولت به روضه. ناگهان نور سبزی از آسمان به روی چادر من تابید که همه مبهوت ماندند و روضه خوان ساکت شد. یکدفعه مردم به طرف من هجوم آوردند و چادر مرا تکه تکه کرده برای تبرک بردند.

مادر گفت: وای خدا مرگم بده شما بی چادر ماندید. او گفت نه زنی گریه کنان چادرش را به من داد و من توانستم به خانه برگردم.

من گفتم شاید نور آن چراغهای فلورسنت روی چادر شما افتاده والا چرا از آسمان تاریک و سیاه نور سبز به شما تابیده. چپ چپ مرا نگاه کرد و گفت: تو هنوز بچه ای.

ماجرای من و بروخه ادامه دارد....

هیچ نظری موجود نیست: