اخرین ترانه .
........
من میخواهم و با ید بمیرم .
دلیل ان بخود من مربوط میشود ، اما اخرین حرفم را مینویسم :
امروز ودر حال حاضر همه به ظاهر دوست ودر باطن دشمن
یكدیگریم و پنهانی به هم زخم میزنیم ، همه ناله سر میدهیم اما
كسانیكه زرنگتر هستند خود را به راحتی میفروشند .
برای چند صباحی در یك زنگی مرفه حاضرند تمامی وجودشان
را ، خانواده شان را ،انیشه هایشان را فدا كنند .
انها با واسطه یا بی واسطه به خدمت ارباب و فرمانده در میایند
برایشان خاك میهن مهم نیست ، برایشان امروز مهم است .
مبارزه برای كی و چی .
برای یك تمدن چندین هزار ساله ما كه در حال مرگ است .
وولللش . امروز را دریاب .
این بنای زیبا و پر عظمت كه روزی ازادانه در ان قدم میگذاردیم
و به قیمت رنجهای زیادی بر پا شده بود ،این خاك بر بها دارد فرو
میریزد .و به زیر چادر عبائی و عمامه ونعلین و نكبت و بیسوادی
و بی هرمتی فرو میرود . عبا همه را خرید و باه خود برد .
بیحسی ما ، بی تفاووتی ما همه چیز را نابود خواهد كرد .
اندیشه ها نابود و سر چشمه زندگی خشك خواهد شد و همه ما
در یك « بامداد خمار » در اطراف دنیا با اوارگی و خستگی خواهیم
پوسید .
وطن ما دارد میمیرد ایا هنوز رمقی در مردان وزنان ما باقیست كه
به پاخیزند .
مردن در بیگانگی و بیهودگی چه تلخ ودردناك است.
و ...... چه پایان بدی و چه نكبتی است فرسودگی بی ثمر .
پایان من و قصه هایم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر