شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۳

اخرین ترانه .

........

من میخواهم و با ید بمیرم .

دلیل ان بخود من مربوط میشود ، اما اخرین حرفم را مینویسم :

امروز ودر حال حاضر همه به ظاهر دوست ودر باطن دشمن

یكدیگریم و پنهانی به هم زخم میزنیم ، همه ناله سر میدهیم اما

كسانیكه زرنگتر هستند خود را به راحتی میفروشند .

برای چند صباحی در یك زنگی مرفه حاضرند تمامی وجودشان

را ، خانواده شان را ،انیشه هایشان را فدا كنند .

انها با واسطه یا بی واسطه به خدمت ارباب و فرمانده در میایند

برایشان خاك میهن مهم نیست ، برایشان امروز مهم است .

مبارزه برای كی و چی .

برای یك تمدن چندین هزار ساله ما كه در حال مرگ است .

وولللش . امروز را دریاب .

این بنای زیبا و پر عظمت كه روزی ازادانه در ان قدم میگذاردیم

و به قیمت رنجهای زیادی بر پا شده بود ،این خاك بر بها دارد فرو

میریزد .و به زیر چادر عبائی و عمامه ونعلین و نكبت و بیسوادی

و بی هرمتی فرو میرود . عبا همه را خرید و باه خود برد .

بیحسی ما ، بی تفاووتی ما همه چیز را نابود خواهد كرد .

اندیشه ها نابود و سر چشمه زندگی خشك خواهد شد و همه ما

در یك « بامداد خمار » در اطراف دنیا با اوارگی و خستگی خواهیم

پوسید .

وطن ما دارد میمیرد ایا هنوز رمقی در مردان وزنان ما باقیست كه

به پاخیزند .

مردن در بیگانگی و بیهودگی چه تلخ ودردناك است.

و ...... چه پایان بدی و چه نكبتی است فرسودگی بی ثمر .

پایان من و قصه هایم



هیچ نظری موجود نیست: