دوشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۳

مانند مشتی اسكلت بی جان بی عشق ، بی احسا س و بی ا یمان ،
این روز ها دیگر كلمات كا ری از پیش ،
نمیبر نند .
كلا شنككف ها ،تا نگها ،و ..... مین ها،
كار كلما ت را انجا م میدهند ،
من نمیتو انم تفنگی به دست بگیرم ،
نمیتو انم با انها همكاری كنم ،
من در پیكا ر رزمجو ی انها،
همر اه نخو اهم بود.
اند یشه های من در هو ای زادگاهم،
پرو ا ز میكنند ،
بر فراز سركسا نی كه دوست میدا رم .
اند یشه های من رنگین كمان ،
ز ند گی من هستند ،
من جام باده به دست می گیرم ،
و از دور دست به دستها ی،
زنجیر شده ملتی نگاه میكنم كه ،
با همه درد ها و رنجها ،
سرود شا دی سر مید هند .
و ......به ساز » او « گوش می دهند ،
من مطمئن هستم روزی فرا خو ا هد رسید ،
كه زنجیر ها پا ره میشو ند ،
و “ پا بر هنه ها “ جا ی خود را ،
به كفش داران ،و ایستا دگا ن ،
به قا مت و ...... پا داران ،
خو اهند داد .

هیچ نظری موجود نیست: