چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۳

رفتم و زحمت بیگانگی از كوی تو بردم
آشنای تو دلم بود كه به دست تو سپردم

ه.الف.سایه


با بال پرواز و آخرین پرواز،
همچو پر نده ای خو نین پر ، زخمی، و بی پناه،
بسوی تو بر گشتم،
ای غربت غر یب،
بسوی تو آمدم، همراه با كو له باری،
اندوه، رنج، ویرانی،
به امید آنكه نو ید یك زندگی را،
یك زندگی تازه را به من بد هی؟!!!

آمدم، آمدم به جائیكه در باده،
عشق به اندازه می ریزنند،
ٱمدم تا سر به دامن خاك دیگری

بگذارم و فریاد بر آرم:
(من از بیگانگان هر گز ننالم - آنچه با من كرد آن آشنا كرد)
شب تاریك و سیاه،
با كر كسهای گر سنه،
با كلاغهای یك رنگ، همه را پشت سرنهادم۰
از جائی آمدم كه،
خنده حرام، گریه ثواب است!
از جائی ٱمدم،كه به غیر شب،
هیچ روشنائی نبود۰

『『『『『

ای آفتاب درخشان جنوب
من دوستدار پر تو تابان توام۰
روزی به امید آفتاب داغی رفتم،
و در سایه كدورتها فرو افتاده، باز گشتم۰

سر زمین من دیری است كه به تاریكی
فرو رفته، دیری است كه،
از آفتاب خبری نیست،
رویا های آن سر زمین،
جاذبه زنانشن،عشق مر دانش ،
به دست فرا مو شی سپرده شده،
كمكمك از میان خو اهند رفت ۰

『『『『『

زنان رنگ شده ، مانند
مانند برده های بیمار٫ مردان در ردای
سكوت،
و ساكت به امید مرگ.
روبهانی كه مرگ می آفر ینند۰
زنان سیاه پوش، سوگواران
دائمی۰
بچه كلاغهائی كه مر تب
غارغار میكردند۰۰۰۰۰۰
غاری بودند۰

『『『『『

مادر وطن ، مرا ببخش؟
من از دامن تو گر یختم
و بسو ی یك غربت ٱشنا
شتافتم،
حال آنره گم كرده خانه بدوشم،
كه در جستجوی گور خو یش،
به هر كجا می گردد۰
كه كند آنكه تو كردی به ضعف همت رای،
ز گنج خانه برون آمده ، خیمه بر خراب زده۰


اسپانیا - یك روز سرد و غمگین

هیچ نظری موجود نیست: