بر آن سرم که حدیث تو به خلق گویم
زمانه گر گذارد بر آرم از تودماری
دکتر مهدی حمیدی شیرازی
به کجا میروی ای زن ، ای دختر آفتاب
کجا میروی ؟
بسوی گلهای داودی
میان چمن زاروسبزه ها میروم
بسوی یک مطرب خوش پنجه !
چمن زار خیلی دور است وسرشار ازوحشت
آه من لبریز انتقامم، از سایه ها بیمی ندارم
ای زن ، بیمناک از آفتاب وبرف باش
تو نازک اندامی ، آنها غولند
تو از کجا میایی ؟ در دهانت چه داری ؟
که چنین به شعله تغییر شکل میدهد؟
از ستاره عشقم به وقت زندگی و... مرگ
در سینه ات چه داری که چنین بر جسته است ؟
خنجری برای کشتن ، برای انتقام به وقت مرگ
چشمانت درخود چه دارند که چنین سیاه وبا وقارند ؟
خاطره غم انگیز یک عشق ویک دزد نابکار
که همیشه آزارم میدهد
چرا سیاه پوشی؟ لباس عزا به تن داری ؟
( افسوس بیوه ای تهیدستم )که دزدی هستیم را ربود
در جستجوی آن ( مرد شریف ) هستم که تاج افتخارش
بر خاک افتادوخودش واژگون شد
اگر کسی را دوست نداری، اینجا درجستجوی که هستی ؟
من؟!....
درجستجوی جنازه ( مرد شریف) دستهایش به زهر آلوده
بود
آه ای زن .......
او پوشیده دردردها وبی دردی است
بی جان درگوشه ای افتاده درمیان انبوهی از گرد سیال
سپید، او حتی لایق انتقام تو نیست
خدا حافظ ای گل سرخ خواب زده
آه ....از قلب من به مانند چشمه ای
خون فرو میریزد
هنگامیکه اشک حسرت دخترم را میبینم
ثریا .اسپانیا
شعری برای یک روز گرم تابستان