یكشنبه سی ام ژانویه دوهزاروپنج
...............
من این صفحات پراكنده و همه پرا كنده های خودرا تقدیم به مردی
میكنم كه مانند ندارد .
مردیكه در طی سالهای غربت غم الود من ، سنگ صبورم بود ،
و دستهای مهربانش بجای انكه با دخالتهای بیمورد برای بر هم زدن
زندگیها باشد و انها را فرو بریزد به مهربانی گشوده میشد ، مردیكه
مردانه و استوار ، بهترین تگیه گاه من بود ، فریادهای دردالود مرا با
ارامش تحمل میكرد . اشك چشمانم را میسترد و بجایش خنده بر لبانم
میگذاشت .
شهامت و دلیری من از او سر چشمه میگرفت چرا كه میدانستم دو چشم
وفادار او نگران منست ، مردیكه روحش به بزرگی و پهنای همان دشت
سر سبز و خرم شمال و اراده و قدرت او همانند همان كوه سپید پای در بند
است . ایكاش .. ایكاش دیگران هم از این بزرگ مرد درس محبت و درستی
میاموختند .
تقدم به معلم و دوست و همراه افتادگان : دكتر محمد عاصمی سر دبیر و مدیر
فصلنامه « كاوه المان « كه مانند كاوه دل و جان بركف جلو راند .
عمر و عزت او پایدارباد .
ث . الف . ح . اسپانیا